چکیده
بداء از ویژگیهای مبتنی بر نصوص دینی تفکر شیعی و به معنای نسخ در امور تکوینی می باشد. این مفهوم در مورد خدا و انسان به کار می رود. بر این مبنا که موجودات جهان هستی به مادی و مجرد تقسیم می شوند. مجردات تحت تاثیر علل مختلف و تغییر و تحول قرار نمی گیرند، اما موجودات مادی دائما دستخوش تغییر و تحول و جانشین شدن سلسله علتها به جای یکدیگر قرار می گیرند، بنابراین محدوده بداء مختص این مرحله می باشد؛ البته نه به این معنا که نظام هستی از ثبات برخوردار نباشد؛ زیرا نظام ماده خود تجلی عالم مثال و عالم عقل است و در آن عوالم از ثبات برخوردار است. پس وقوع مسئله بداء در مورد خداوند به معنای تغییر و تحول در علم خداوند یا به معنای تبدیل علم خداوند به جهل- چنانکه منکرین بداء معتقدند- هم نیست.
واژگان کلیدی: بداء، قدر، قضا، نسخ، علم الهی.
قرآن کریم و روایات وارده از ائمه معصومین(علیم السلام) در شکوفایی و پردازش بسیاری از مسائل کلامی و فلسفی جهان اسلام بسیار تاثیر گذار بوده است؛ البته نه به این صورت که عقاید اسلامی چیزی را بر حکمت اسلامی تحمیل کرده باشد، بلکه فلاسفه و متکلمین در تبیین و تحلیل بسیاری از مسائل از آن ها الهام گرفته اند؛ به عبارت دیگر فلسفه و کلام اسلامی ضمن آن که آزادی خود را حفظ نموده، از نصوص دینی الهام های باارزشی گرفته است و همین الهامات موجد تفاوت های بسیاری میان الهیات اسلامی و الهیات غیر اسلامی- اعم از یهودی و مسیحی- شده است.
بداء از جمله مسائلی است که نظر به توجه خاص قرآن کریم و همچنین اهمیت و ارزشی که ائمه(علیم السلام) برای آن قائل بوده اند، در مکتب عقلی شیعه به خوبی مورد تبیین و تشریح قرار گرفته است. این مقاله بداء در روایات شیعی و آیات قرآن کریم را مورد تحلیل قرار داده و به مسائلی چون نسخ، محدوده ی بداء علت انکار بداء و رابطه آن با مسئله قدر و نیز به تبیین آن در حکمت متعالیه می پردازد.
بداء در روایات ائمه معصومین(ع)
بداء در روایات وارده از ائمه معصومین(ع) بسیار مهم و با اهمیت تلقی شده است، چنان که امام صادق(ع) در این مورد می فرماید:
ماعبدالله بشیء مثل ما عبد بالبداء (کلینی، ج1، ص480): خدا به چیزی مثل بداءپرستش نشده است.
و در حدیث دیگری می گوید:
ما عظم الله بمثل البدء(کلینی، ج1، ص420): خداوند به چیزی مثل بداء بزرگ شمرده نشده است.
و یا در حدیثی دیگر اعتقاد به بداء را با توحید و نفی شرک از خداوند برابر می داند:
ما بعث الله نبیاً حتی یاخذ علیه ثلاث خصال: الاقرار بالعبودیه و خلع الانداد و ان الله یقدم ما یشاء و یؤخر ما یشاء (کلینی، ج1، ص421):خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نفرموده جز اینکه سه خصلت را از او پیمان گرفت: 1. اقرار به بندگی خدا؛ 2. کنار زدن شریک ها و مانندها برای خدا؛ 3. اقرار به این که خدا هر چه را که خواهد مقدم می دارد و یا به تاخیر می اندازد و معنی بداء همین سه خصلت اخیر می باشد که در واقع، اهمیت بداء را معلوم می دارد؛ چون بداء را در ردیف خداپرستی و توحید قرار می دهد. آن حضرت در حدیث می فرماید:
من الامور موقوفه عندالله یقدم منها ما یشاء و یؤخر منها ما یشاء (کلینی، ج1، ص422): قسمتی از امور در نزد خداست که از آنها هر چه را خواهد پیش یا پس اندازد.
بداء در لغت به معنای آشکار شدن، ظهور کردن و آغاز کردن است و این استعمالات از باب سخن گفتن به لسان قوم می باشد. در عرف معمول است که وقتی فردی مجبور می شود تصمیمی را که اتخاذ کرده تغییر دهد، می گوید برای من بداء رخ داد. پیشوایان دین هم، از باب تکلم به لسان قوم و تفهیم مطلب به مخاطبان، این تعبیر را درباه خداوند متعال به کار برده اند. (سبحانی، ص235)
شهید مطهری در خصوص اهمیت بداء می گوید:
مسئله عالی و شامخ بداء را قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری بیان فرموده است؛ چنان که می فرماید: «یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»(رعد/39): خداوند هر چه را بخواهد محو می کند و هر چه را بخواهد ثبت می کند و اصل کتاب منحصراً نزد اوست» در تمام سیستم های معارف بشری و بخصوص در میان فرق اسلامی تنها دانشمندانی از شیعه اثناعشری هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بیت(ع) توانسته اند به این حقیقت پی ببرند و این افتخار را به خود اختصاص داده به تشریح و تبیین این مسئله بپردازند. (مطهری، ص65)
نسخ و رابطه آن با بداء
تسخ از جمله مباحثی است که با بداء ارتباط نزدیک دارد و شایسته است که قبل از تشریح خود مبحث بداء ابتدا در این خصوص توضیح داده شود. در متون و نصوص دینی، به عنوان مثال در آیه: ما ننسخ من آیه او ننسها نأت بخیر منها (بقره/106): ما آیه ای را نسخ نمی کنیم یا به فراموشی نمی سپاریم مگر این که بهتر از آن را می آوریم.
مراد از نسخ آن است که آیه از کارکرد خود به عنوان آیه ای که محل اثر است ساقط می شود، اما در عین حال اصل و ظاهر آن همچنان حفظ می شود؛ به عبارتی اثر آیه از بین می رود اما خود آن باقی می ماند. (طباطبایی، المیزان، ج1، ص252)
نسخ، هم در احکام شرعی و هم در امور تکوینی وجود دارد و وقوع آن در تکوینات به همان معنای بداء می باشد؛ چنان که آیه «یمحواالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»(رعد/39) نیز این مطلب را تصدیق می کند.
بنابراین باید گفت مراد از محو و اثبات در این آیه- بر خلاف آنچه برخی مفسران تصور کرده اند- نه نسخ احکام، محو کردن نامه اعمال، محو گناهان، اثبات حسنات و یا... بلکه نظر به اطلاقی که در آیه وجود دارد و هیچ قیدی بر مفهوم آن نخورده، به این معنا می باشد که برای هر وقتی کتاب مخصوص وجود دارد و این کتاب ها به تناسب اختلاف در اوقات، مختلف می باشند. و خداوند سبحان هر وقت که می خواهد در کتابی تصرف کند، آن را محو نموده و کتاب دیگری را به جای آن اثبات می کند؛ بنابراین این اختلاف کتاب ها که به تناسب اختلاف اوقات صورت می پذیرد، خود به خودی نیست بلکه از تصرفات گوناگون الهی ناشی می شود؛ ضمن آنکه نمی توان گفت قضایا و امور عالم در نزد خدا وضع ثابتی ندارد و حکم او مانند احکام ما آدمیان و صاحبان شعور تابع عوامل خارجی است؛ چون در ادامه می فرماید: «و عنده ام الکتاب»؛ یعنی اصل و ریشه عموم کتاب ها و آن امر ثابتی که این کتاب های دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت می کنند، همانا نزد او است و آن اصل، بر خلاف این فروعات، دستخوش محو و اثبات نمی شود؛ چون در غیر این صورت، دیگر لزومی نداشت که اصل کتابها خوانده شود. (طباطبایی، المیزان، ج11، ص517)
بنابراین باید گفت: همه موجودات از دو حالت برخوردارند:
1. تغییر که مستلزم قرار گرفتن در معرض مرگ، زندگی، زوال، بقا و نیز انواع دگرگونی ها می باشد؛
2. ثبات، که موجودات را از جهت خود از هر گونه دگرگونی مصون می دارد.
براساس آن چه در خصوص عوالم کلی وجود در مباحث الهیات اسلامی مطرح است، صورت آن چه در عالم ماده و جسم تحقق می یابد، با صورت هایی در عالم مثال تطابق دارد و صورت عالم مثال نیز به نوبه خود با صور عالم عقل مجرد مطابق می باشد؛ یعنی نظام موجود در عالم پایین، بی آنکه دستخوش تغییر و تبدیل گردد، در عالم بالا تحقق دارد و این بدان خاطر است که تحقق وجودی در عالم پایین، به علتی در عالم بالا نیاز دارد و آن علت در صورت تحقق، بری از تغییر خواهد بود؛ چون واقع از آن چه بر آن است تغییر نمی کند؛ پس چیزی که از جهت واقع بودنش تحول پذیر باشد، واقع نخواهد بود؛ بنابراین تحول پذیر بودن علت، و نیز تحقق و وجود معلول، مستلزم خلاف فرض انقلابی است که محال می باشد؛ در نتیجه باید گفت: نظام وجود هر عالمی، در عالم پیش از خود، به صورت تغییر ناپذیری ثابت است. (طباطبایی، رسائل توحیدی، ص88)
معنای بداء در مورد خدا و انسان
بداء هم در مورد انسان و هم در مورد خداوند متعال، به کار می رود اما مهم آن است که بداء در هر کدام از این کاربردهای خود حائز معنای متفاوتی می باشد. بداء در ارتباط با مخلوق یا انسان بدان معنا است که وی در نزد خود نقشه ای و یا فکری را جهت اقدام به کار خاصی طرح کرده و سود و زیان آن را بسنجد و اگر جانب سود را مرجح دید، در آن کار وارد شود اما در روند کار به ناگاه متوجه زیانی شود که سود او را نابود می کند و به هنگام اقدام، متوجه آن نبوده و لذا دست از ادامه این کار می کشد و می گوید برای من بداء حاصل شده است. چنان که آشکار است، چنین بدائی نسبت به خدای تبارک و تعالی محال می باشد؛ زیرا خداوند پیش از آفرینش مخلوقات همه چیز را می دانسته و سود و زیان هر چیز در نزد او هویدا و آشکار بوده است. او هرگز چیزی را خلق نمی کند و یا فرمانی نمی دهد که بعداً از آن پشیمان شود.
بداء در مورد خدا به این معنا است که او چیزی را مطابق اوضاع و شرایط خاصی مقرر می دارد و سپس به واسطه تغییر در این اوضاع و شرایط، آن را تغییر می دهد؛ زیرا موجودات جهان بر دو قسم اند: در برخی موجودات امکان برخورداری بیش از نوع خاصی از وجود، ممکن نیست، مانند مجردات علوی؛ اما در برخی دیگر این امکان وجود دارد که همانا مادیات می باشند. موجودات مادی آن هایی هستند که از یک ماده خاص به وجود می آیند و زمینه را برای به وجود آمدن دیگر موجودات فراهم می کنند. همه موجودات محسوس و ملموس از این قبیل می باشند. ماده طبیعی، قابل صورت های مختلفی بوده و استعداد تکامل دارد؛ از بخشی از طبیعت قوت و نیرو کسب می کند و از بعضی دیگر نقصان پذیرفته و یا راه فنا و زوال می گیرد؛ همچنین با علل و عوامل مختلف متاثر شده و از هر کدام از آن حالت، کیفیت و اثر خاصی می پذیرد. به عنوان مثال، بذری که در زمین کاشته می شود، چنانچه آب و هوا، حرارت و نور کافی به آن برسد و هیچ آفتی به آن صدمه نزند، رشد نموده و به سرحد کمال خواهد رسید اما در صورت وقوع نقصان در هر کدام از این عوامل و یا بروز هر گونه آفت، این رشد یا کمال میسور نخواهد بود. لذا باید گفت برای یک ماده طبیعی هزاران «اگر» یا «شرط» و یا «علت» وجود دارد که به تناسب دخالت هر کدام از آن ها، ماده مسیر و جهت خاصی را خواهد پیمود. (مطهری، ص69-66)
در مجردات- که بیش از یک نحو نمی توانند وجود داشته باشند و از علل مختلف متاثر نمی شوند- قضای الهی که غیر قابل تبدیل است جاری می باشد؛ زیرا این موجودات از آنجا که امکان جانشین شدن علل در آن ها وجود ندارد، صرفاً از یک سرنوشت حتمی برخوردار می باشند؛ اما در غیر مجردات، قدر الهی حاکم است؛ یعنی چون این امور با علل مختلف سرو کار دارند، لذا سرنوشت مختلفی در انتظار آن ها است و بنابراین از سرنوشت غیر حتمی برخوردارند و به تبع هر بار جانشین شدن علل، این موجودات نیز در جایگاه معلول تغییر و تبدیل می پذیرند.
دامنه و محدود بداء
بنابر آنچه گفته شد، بداء در همه عوالم و شرایط جاری نیست و محدوده مشخصی دارد؛ زیرا آنچه در مرحله تمامیت وجود، از تغییر ممانعت می کند، همان وجود تامی است که به واسطه آن آثار شیء بر آن مترتب می گردد؛ زیرا وجود یک شیء خود آن شیء می باشد و اگر خود شیء (مثلاً انسان) را فرض کنیم، محال است که از خودش دگرگون شود. البته این دگرگونی، غیر از تغییر و تبدیل هایی است که در این عالم تحقق می یابد؛ زیرا به عنوان مثال تبدیل انسان به خاک و یا غیر آن، نه تحول در وجود صورت انسانی بلکه بر طرف شدن وجود انسان از ماده و جایگزین شدن صورت خاک در آن می باشد. بنابراین در واقع تغییر در ماده ای واقع شده که تمامیت آن به واسطه صورتش می باشد، اما در وجود صورت تغییر رخ نداده، بلکه باطل شده و از بین رفته است و یا در واقع باید گفت عمر موجودی پایان یافته و موجود دیگری آغاز گشته است. بنابراین باید گفت که «وجود خارجی» از راه یافتن تغییر و تبدیل جلوگیری می کند.
وجود خارجی، امری است ملازم با آخرین تفصیل های واقعی شیء در ذات، آثار و نسبت های خارجی آن، بی آنکه ابهامی در کار باشد. از طرف دیگر، از آنجا که استعدادهای موجود در وجودهای مادی و پدیده های امکانی و نیز ماده حامل این استعدادها، همگی در خارج موجود می باشد، آن ها نیز از آنچه بر آن هستند دگرگون نخواهند شد؛ بنابراین از این دیدگاه همه وجودهای تشکیل دهنده ی عالم اجساد که نظام این عالم بر آن ها استقرار یافته، ثابت و تغییرناپذیر خواهند بود و تنها در مقایسه با یکدیگر تغییرپذیر جلوه خواهند کرد؛ به عنوان مثال، نطفه از آن جهت که نطفه است، در استعداد و یا ماده ی آن تغییر و تبدیل رخ نمی دهد بلکه صرفاً اگر صورت هایی را که از آن به وجود می آیند در نظر بگیریم، خواهیم گفت این ماده قابل آن است که با یکی از این صورت ها یا با نزدیکترین آن ها، مثلاً با صورت انسانی تحصل یابد. (طباطبایی، رسائل توحیدی، ص91)
پس در کل باید گفت این نظام جسمانی، با همه اجزایش، همانند نظام موجود در عالم مثال و عقل مجرد یک نظام تغییرناپذیر می باشد، با این تفاوت که در ضمن آن، نظام دیگری بای پذیرش تغییر هست که قوه آن در فعلیتش اثر نمی گذارد. همچنین از آنجا که عالم مثال، نظام این عالم را با همه تفاصیل آن در بردارد و عالم عقل مجرد نیز مشتمل بر تفاصیل عالم مثال می باشد، نتیجه می گیریم که تفاصیل نظام عالم ماده، در عالم مثال و عقل مجرد، بر دو قسم است: یک قسم در مرتبه تحققش در عالم ماده، قابل تغییر است و قسم دیگر به هیچ وجه قابل تغییر نیست و چون عالم مثال شبح و نمونه ای برای عالم عقل مجرد می باشد، در حقیقت ثبوت این حکم با هر دو قسمش در آنجا خواهد بود. امام صادق(ع) در حدیثی درباره ی محدود بداء می فرماید:
برای خداوند تبارک و تعالی بداء است نسبت به آنچه بداند، هر گاه خواهد، و نسبت به آنچه اراده کند برای تقدیر چیزها، ولی اگر حکم مقرون به امضاء گشت، دیگر بداء نیست. برای خداوند نسبت به آنچه وجود خارجی ندارد بداء هست و چون وجود خارجی قابل فهم و درک بیابد بداء نباشد. (کلینی، ج اول، ص428)
ارتباط مرتبه قدر با مسئله بداء
چنان که گفته شد، وجود پدیده ها، مسبوق به دو مرتبه می باشد:
1. مرتبه ای که تخلف بردار نیست و قابل تغییر نمی باشد و آن را قضاء حتمی می نامیم؛
2. مرتبه ای که قابل تخلف و تغییر است، مانند مقتضیات و علت های ناقصه و استعدادها، و آن را قدر می نامیم؛ چون قابل محو و اثبات است و این، همان بداء می باشد.
علامه طباطبایی در مورد معنا و مفهوم قدر می فرماید:
قدر هر چیزی، عبارت است از مقدار و حدود و هندسه ای که از آن تجاوز نمی کند نه از جهت زیادی و نه از جهت کمی، و نه از هیچ جهت دیگر. خداوند نیز در این مورد می فرماید: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»(حجر/14): هیچ چیز نیست مگر آن که خزانه هایش نزد ماست، ما هیچ چیز را جز به اندازه ای معین نازل نمی کنیم (طباطبایی نهایه الحکمه، ص295)
آنچه در بررسی مرتبه قدر حائز اهمیت می باشد، این است که:
1. قدر بر خلاف قضاء می تواند از مقتضی خود به واسطه موانعی یا نبودن شرایطی تخلف کند و قابل تغییر است، و این تخلف زمانی است که نسبت به بعضی از اجزاء علت تامه اش مورد نظر باشد نه نسبت به مجموع تامه اش؛ چون در این صورت وجود آن ضروری و واجب خواهد بود؛
2. وطن و محل قدر، عالم ماده است که در آن علل گوناگونند و نسبت به یکدیگر تزاحم و کشمکش دارند، اما در عالم تجرد، چون علت مادی و صوری منتفی است و شرایط و معدودات و موانع وجود ندارد و تنها علت فاعلی و غائی موجود می باشد و این دو علت در فاعل مجرد تام الفعلیه متحد و یکی هستند، لذا باید گفت در عالم تجرد قدر وجود ندارد.
البته اگر قدر- به معنی تعیین حدود و قیود برای صفات و آثار شیء در علم پیشین که واقعیت خارجی تابع آن می باشد- را به ماهیات امکانی که ترکیبی از ایجاب و سلب می باشد تعمیم دهیم، در این صورت قدر هر امر ممکنی را شامل خواهد شد، اعم از آن که عقل مجرد باشد یا مثال معلق یا طبیعت مادی. (جوادی آملی، ج4، ص365)
در تقریرات صدرالمتالهین نیز این مسأله ذکر گردیده و در ضمن بحث مراتب علم الهی به عنوان مرتبه ای از مراتب علم حق تعالی که همان مرتبه علم قدری و محو اثبات می باشد مطرح شده است؛ چنان که در شرح اصول کافی (ملاصدرا، تفسیر قرآن کریم، ج4، ص141) ذیل آیه شریفه «یعلم ما بین ایدیهم و ماخلفهم»(بقره/255) مراتب علم باریتعالی را چنین معرفی می کند:
1. علم تفصیلی در عین اجمال؛
2. قلم، که عالم عقلی محیط به همه ماسوی است؛
3. لوح محفوظ؛
4. لوح محو و اثبات؛
5. موجود مادی خارجی. (ملاصدرا، اسفار اربعه، ج6، ص290)
تحلیل و بررسی هر یک از این مراتب علم الهی تفصیل دیگری می طلبد، اما آنچه در این تقسیم بندی مطرح است، همان مرحله لوح محو و اثبات است که مرتبه قدر محسوب می شود و تغییر و تحولات و محو اثبات- که همان بداء باشد- به این مرحله اختصاص دارد.
علت انکار بداء
یکی از مواردی که باعث شده برخی بداء را در مورد خداوند انکار کنند، آن است که این افراد گمان می کنند بداء در مورد خداوند بدان معنا است که علم خداوند جهل شود یا تغییری در آن صورت پذیرد؛ در حالی که روایات وارده از ائمه معصومین(ع) این مسئله را نفی می کند. امام باقر(ع) می فرماید:
علم دو گونه است: 1.علمی که نزد خدا در خزانه است و کسی از مخلوق از آن آگاه نیست؛ 2.علمی که خدا به فرشتگان و پیغمبرانش تعلیم کرده و مطابق آنچه تعلیم کرده واقع خواهد شد، زیرا خدا نه خودش را تکذیب می کند و نه فرشتگان و پیغمبرانش را و علمی که نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پیش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت کند (کلینی، ج اول، ص428)
و در حدیثی دیگر می فرماید:
بعضی از امور نزد خدا مشروط است، هر چه را از آنها که خواهد پیش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد. (کلینی، ج اول، ص426)
امام صادق(ع) نیز در حدیثی در مورد بداء ناشی از جهل در مورد حق تعالی می فرماید:
ما بدا لله فی شیء الا کان فی علمه قبل ان یبدو له (کلینی، ج اول، ص425): برای خدا نسبت به چیزی بداء حاصل نشد جز این که پیش از این بداء حاصل شود خدا آن را می دانست.
و یا در حدیثی دیگر می فرماید:
ان الله لم یبدا من جهل (کلینی، ج1، ص425): بدا نسبت به خدا ناشی از جهل نیست.
آنچه از تدبر در این روایات آشکار می شود، این است که بداء به معنای علم بعد از جهل منتفی است و از نظر این روایات علم خداوند که عین ذات می باشد، مانند علم ما به جهل مبدل نمی شود، بلکه بداء یعنی ظهور امری از جانب خداوند متعال پس از آنکه ظاهر برای بندگان خلاف آن بود. پس بداء عبارت است از محو او ل و اثبات ثانی، و خدا به هر دو وضعیت عالم می باشد و این حقیقتی است که هیچ انسان خردمند آن را انکار نمی کند؛ زیرا برای امور و حوادث دو وجود قابل پیش بینی و تصور است: 1.وجودی که به حسب اقتضای اسباب ناقص از قبیل یک شرط، علت و یا مانع قابل تخلف می باشد؛ 2.وجودی که به تناسب اقتضای اسباب و علل تامه امور رخ می دهد و برخلاف وجود اول، ثابت، غیر مشروط و غیر متخلف می باشد. دو کتابی که آیه «یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب» بر آن ها دلالت دارد، یعنی کتاب محو و اثبات و کتاب ام الکتاب، اگر خود این دو مرحله از وجود نباشند، مبدأ آن دو هستند. (طباطبایی، المیزان، ج11، ص523)
به نظر می رسد نزاع در خصوص ثبوت بداء (که نظرملهم از احادیث ائمه اهل بیت(ع) می باشد) و نفی آن (که عده ای دیگر بدان معتقد می باشند)، نزاعی است لفظی که با کمی دقت از بین خواهد رفت؛ چون منکر بداء که استدلال می کنند قول به بداء مستلزم تغییر در علم خدا خواهد بود، اگر متوجه باشند که این استلزام در بداء ما آدمیان است که صدق می کند و در انسان است که بداء مستلزم تغییر علم می باشد، آن گاه با نظر مربوط به بداء در روایات هم رأی خواهند شد.
از میان ادیان توحیدی، دین یهود نسخ در احکام دین را جایز نمی داند و برای همین هم نمی پذیرد که تورات به تاثیر از دینی که پس از آن آمده نسخ یافته باشد؛ چنان که به قول خودشان یکی از نقاط ضعف دین اسلام - که آن را به رخ مسلمانان می کشیدند- این بود که برخی آیات آن بعضی دیگر را نسخ می کند؛ و از همین جهت هم قائل شدن به «بداء» را برای خداوند در امور تکوینی جایز نمی دانستند و از آنجا که از برخی آیات قرآن معنای بداء مستفاد می شود، آن را نقطه ضعف به حساب می آوردند.
نتیجه
حقیقت بداء بر این اصل استوار است که خداوند دارای قدرت و سلطه مطلق بر هستی می باشد و هر زمان که بخواهد می تواند تقدیری را جایگزین تفدیر دیگر سازد؛ در حالی که به هر دو نو تقدیر علم قبلی دارد و با این کار، هیچ تغییری در علم او راه نمی یابد؛ یعنی تقدیر نخست چنان نیست که قدرت خدا را محدود ساخته و توانایی دگرگون کردن آن را از او سلب کرده باشد. خداوند متعال بر خلاف عقیده یهود که می گویند: «یدالله مغلوله»؛ یعنی دست خدا بسته است، قدرت گسترده دارد و به تعبیر قرآن دست او باز است: «بل یدالله مسبوطتان» (مائده/64).
از طرف دیگر، اعمال قدرت و سلطه از سوی خداوند و اقدام وی به جایگزین کردن تقدیرها بدون حکمت و مصلحت انجام نمی گیرد و بخشی از قضیه در گرو اعمال خود انسان است که از طریق اختیار و برگزیدن زندگی شایسته یا ناشایسته زمینه دگرگونی خویش را فراهم می آورد؛ چنان که در قرآن کریم آمده است:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (رعد/11): خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آنچه را که ایشان در ضمیرشان هست تغییر دهند.
منابع و مآخذ:
آلوسی. روح المعانی، ج13.بیروت. اداره الطباعه المنیریه و احیاء التراث العربی، 1985م/1405ه .چ 4.
جوادی آملی، عبدالله. شرح حکمت متعالیه. انتشارات الزهرا، 1372.
سبحانی، جعفر. منشور عقاید امامیه
صدرالدین شیرازی، محمدبن ابراهیم. شرح اصول کافی، ج3، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366.
اسفار اربعه، ج6. قم: مکتبه المصطفوی، 1386.
صدرالدین شیرازی، محمدبن ابراهیم. تفسیر قرآن کریم، ج4، قم: انتشارات بیدار.
طباطبایی، محمدحسین. المیزان، ج1و11. دفتر انتشارات اسلامی، بی تا.
رسائل توحیدی. انتشارات الزهرا، 1370.
نهایه الحکمه، مؤسسه نشر اسلامی، بی تا.
کلینی، ابی جعفر بن یعقوب ابن اسحاق. اصول کافی، ج1.قم: انتشارات اسوه، 1370.
مطهری، مرتضی. انسان و سرنوشت. قم: انتشارات صدرا، بی تا.
منبع: فصلنامه آینه معرفت